معنی حسن شاملو

لغت نامه دهخدا

حسن شاملو

حسن شاملو. [ح َ س َ ن ِ] (اِخ) ابن حسین خان. دیوانی در سه هزار بیت دارد و از طرف شاه عباس اول حاکم هرات شدو خوشنویس نیز بود. در 1052 هَ. ق. درگذشت. خطاطان وی را با حسن کرمانی ملقب به حسنین کرده اند. احوالش در تذکره ٔ نصرآبادی ص 20 و آتشکده ٔ آذر ص 12 و روز روشن ص 172 و تذکره ٔ غنی ص 43 و امتحان الفضلا ج 2 ص 40 صص 235- 250 و ذریعه ج 9 ص 243 و ریاض العارفین ص 68 و نمونه ٔ خطوط خوش شاهنشاهی و قاموس الاعلام ترکی آمده است.


شاملو

شاملو. (اِخ) مرتضی قلیخان سلطان شاملو، فرزند ارشد حسینخان شاملو است. نصرآبادی درباره ٔ او گوید: مردی در کمالات انسانی بی نظیر و در خط شکسته زبردست بود. از اشعار او ابیاتی نیز آورده است.

شاملو. (اِخ) قیصر. از طایفه ٔ شاملو، معروف به هروی است زیرا مدتی در هرات از ملازمان حسین خان بود و معارض ملاشکوهی. از تاریخ زندگی او اطلاعی در دست نیست. (از الذریعه ج 9 ص 894).

شاملو. (اِخ) حسن خان فرزند حسین خان. در عهد شاه عباس اول حاکم شهر هرات و مردی بسیار خوش خط بود و مؤلف آتشکده ٔ آذر وی را به صاحب سیف و قلم توصیف می نماید. در کتاب «نمونه ٔ خطوط خوش نستعلیق » سال مرگ او 1052 هَ. ق. ثبت شده است و صاحب تذکره ٔ غنی درگذشت او را بسال 1100 هَ. ق. دانسته. مؤلف امتحان الفضلاء گوید حسن شاملو و حسن کرمانی در اصطلاح خطاطان «حسنین » باشند. (از الذریعه ج 9 ص 243).

شاملو. (اِخ) مرتضی قلیخان شاملو، متخلص به مرتضی، در اوایل سلطنت شاه صفی ایشیک آقاسی بود سپس عزل گردید و در زمان تألیف تذکره ٔ نصرآبادی به وزارت اردبیل گماشته شد. دیوان مخطوط او ذیل شماره ٔ 4586 کتابخانه ٔ ملی ملک موجود است. (از الذریعه ج 9 ص 1027).

شاملو. (اِخ) دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. دارای 365 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

شاملو. (اِخ) (ایل) طایفه ای از قزلباش و قزلباش فرقه ای است از مغلان ایران و در یکی از لغات ترکی نوشته که شاملوبمعنی شامی است چرا که لفظ لو بضم لام و واو معروف در ترکی برای نسبت آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعضی از سکنه ٔ شام هستند که امیرتیمور آنها را بخراسان کوچانید و بعدها به ایل شاملو معروف شده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 46). یکی از هفت قبیله ای که از ارکان قزلباش بشمار آیند. (تاریخ ادبیات صص 11- 41).


حسین شاملو

حسین شاملو. [ح ُ س َ ن ِ] (اِخ) رجوع به حسینقلی شاملو شود.


حسن

حسن. [ح َ س َ] (اِخ) ابن حسین خطاط و شاعر. رجوع به حسن شاملو شود.


علی شاملو

علی شاملو. [ع َ ی ِ] (اِخ) (سلطان علی بیگ...). وی نواده ٔ علیقلی خان شاملو ترکمان و در زمره ٔ یساولان بود. و شعر نیز میگفت و او را یک مثنوی بر وزن «تحفهالعراقین » است. (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 395 از آتشکده ٔ آذر ص 14 و تذکره ٔ خوشگو و تذکره ٔ غنی ص 61 و تذکره ٔ حسینی ص 135).


قشلاق شاملو

قشلاق شاملو.[ق ِ] (اِخ) قشلاقی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 27 هزارگزی شمال خداآفرین و 500 گزی راه ارابه رو اصلاندوز به لاریجان. موقع جغرافیایی آن جلگه و گرمسیر مالاریایی است. این ده محل قشلاق 235تن از ایل چلیپانلو است. آب آن از رودخانه ٔ ارس است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

حل جدول

حسن شاملو

از خوشنویسان قرن یازدهم


سپیده شاملو

انگار گفته بودی لیلی


احمد شاملو

شاعر معاصر ایرانی

سخن بزرگان

احمد شاملو

دنیایی که انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش، تا حد مرگ سرود بخواند، دنیای بسیار زشتی است؛ دنیایی وارونه با مفاهیم وارونه.

آرمان هنر اگر جغجغه ی رنگین به دست کودک گرسنه دادن یا رخنه ی دیوار خرابه نشینان را به پرده ای تزئینی پوشاندن یا به جهل و خرافه دامن زدن نباشد، پیشرفت انسان است... هنرمند، بالقوه می تواند منجی جهان باشد، چرا که با یقین کامل می توان حکم کرد که دل و دماغ جلاد شدن را ندارد.

معادل ابجد

حسن شاملو

495

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری